قاري عبدالله ملك الشعرا
استاد صباح استاد صباح


شعر امروز درکشورما دگرگونيها يافته وشاعران جواني هستند كه در راه ورسمهاي ديگري – جز آنچه در گذشته شعر دري جريان داشته – شعر مي‌سرايند واينان اميدهاي آينده شعر دري در اين ناحيه از قلمرو زبان پارسي هستند وهم اكنون كارهاي ارزنده وآثار دلپذيري در قالبهاي آزاد بچشم مي‌خورد كه بجاي خود از شعرهاي گذشته تفاوتهاي بسيار دارد با اينهمه هنوزگويندگان توانائي هستند كه در اساليب پيشينيان شعر مي‌سرايند وآثار ايشان داراي همان خصائص شعر هزار سالة پارسي است. درنيم قرن اخير چند گوينده توانا در افغانستان بوده وهست كه بايد درباره ارزش ونقد آثار هر كدام مقال هائي نوشته شود تا خوانندگان از صورت گونا گون شعر پارسي در قلمرو زبان دري آگاه شوند واگر بخواهيم از يك نظام تاريخي وطبيعي پيروي كنيم بايد از قاري عبدالله ملك الشعراء افغانستان آغاز كنيم كه هم شاعر برجسته اي است وهم اديب ونا قد نكته يابي،همچنانكه در عالم عرفان وفلسفه اسلامي نيزپايگاهي دارد واز نظر سابقه شعري ونوعي پيشوايي واستادي حق او بر ديگر گويندگان معاصرافغانستان مقدم است اگر چه گويندگاني در امروز هستند كه شعرشان بجهاتي شايد ازشعرقاري عبدالله پخته تر وشيواتر باشد. اما آشنائي با شعر او شايد به همين حهاتي كه ياد كرديم،لا زمتر از ديگران با شد. شعر دري در افغانستان وايران وتاجيكستان وهند وپاكستان ونقاط ديگر،در دو سه قرن اخير تفاوتهائي دا رد واسلوب رايج وهمه پسند شعر در اين نوا حي بيشتر همان شيوه هندي يا به تعبيري سبك صفوي است كه ا وج وصورت مشخص آن را بايد در بيدل سراغ گرفت. قاري عبدالله يكي از گويندگان برجسته اي است كه در سراسر د يوان او نشانه‌هاي گرايش وتمايل به اين شيوه بخوبي ديده ميشود وبخصوص غزلهاي او محلي رنگي محسوس وآشكارا از هنر اسلوب هندي دارد وبا اينكه در قوالب مختلف شعر،سخن سروده است،غزلهاي او يكدست تر وبه كمال نزديكتر است واو خود گفته است: چنين كه شيفته طر ز « بيد لي» قا ري «كليم» اگر نشوي در سخن،«كمال» توچيست
كه اشاره اي نيز به نازك انديشيهاي كمال الدين از غزل دا رد كه در تطور سبك هندي ما شايد بتوانيم او را يكي از عناصر بوجود آورنده اين سبك در طول تاريخ ادبيات بشمار آوريم. برروي هم،قاري عبدالله مانند همه پيروان بيدل،كار تازه‌اي در محور عمومي شعر انجام نداده بلكه ذهن او وهمة اين دسته از گويندگان نوعي ذهن تلفيق كننده وتركيب ساز است،نه تركيب ساز در معني لفظي، بلكه در مفهوم معنوي آن يعني بيشتر از جدا ول تغييرات ذهني گذشتگان صورتهاي تازه اي تركيب مي‌كند كه در عين تازگي اجراي آن كهنه وديرينه است ونقص شعر وكمبود اصلي در جنبشهاي ادبي قديم هميشه همين بوده ا ست وآ نها كه اين روزها دعوي طرفداري تجدد،با توجه بامعاني وذهنيات قدما دارند،همين اشتباه را مي‌كنند با اينهمه در حدود همين دايره تثبيت شده وپذيرفته شده از قبل غزلهاي قاري عبدالله از نوعي پختگي وكمال برخوردار است كه او را در شمار چند غزل سراي نيمه ا ول قرن چهاردهم قرار مي‌دهد. يكي از خصايص شعر او كه از نظر زبانشناسي ومطالعه در بعضي لهجه‌هاي زبان دري قابل توجه است زبان شعري ا وست كه در خلال يك زبان ادبي وتثبيت شده كم وبيش تعبير است وكلمات خاص لهجه خود را دا خل زبان شعر كرده واين كار البته چندان محسوس نيست واو خود يا اين كار را با توجه وعمل انجام ند اده است وشايد احساس اين تفاوت براي خواننده اي كه در منطقه اي دور از محيط زندگي او شعرش را مي‌خوا ند،آسان تر باشد،از قبيل به كار بردن «صبا» بجاي «صباح» وبمعني فردا كه يك استعمال عاميانه است ودر بعضي لهجه‌ها اين كلمه در همين معني استعمال ميشود: از سر كوي تو اي بت بخدا خواهم رفت رفتم گر نشد امروز صبا خواهم رفت و همچنين از بعضي قافيه‌هاي شعر او مي‌توان اختلاف تلفظ او را در مورد بعضي از كلمات،با تلفظ همان كلمات در نواحي ديگر دريافت و از اينگونه خصوصيات زباني در شعر او كم وبيش مي‌توان چيزهائي رادر نظر داشت كه شايد مهمترين نشانه‌هاي نوعي تازگي در بيان شعري او باشد اما د يد و اسلوب وي مثل تمام گويندگان آن عصر،در آن ناحيه،همان ديد بيدل و طرز بيان اوست اگر چه درباره پيشرفت ‌ها و مسائل سياسي عصر خود سخن بگويد،در شعر او نوعي رنگ عرفاني ديده ميشود كه سهم عمده اي از اين امر نتيجه توجه او به اسلوب بيدل است اما خود او نيز از آشنايان اين معني است و چنانكه خواهيم ديد با محي الدين ونصوص او آشنائي داشته وحتي به ترجمه آن پرداخته است .در غزلهاي او از نظر شكل،هيچگونه تازگي وجود ندارد و تمام قوالب استقبال صائب و كليم و بيشتر بيدل است،در بعضي غزلهاي او گاه دو و گاه سه مطلع پشت سر هم آمده ومانند بيدل اغلب در يك وزن و قافيه دو يا سه غزل دا رد. ويبيشتر خود را طرفدار همان اسلوب هندي مي‌داند ودر غزلي كه به استقبال بهار گفته مي‌گويد: طبع موزون تو قاري گرچه دارد سبك هند قاري عبدالله در قوالب مختلف شعر سروده از غزل وقصيده ومثنوي گرفته تا تركيب بند ومسمُّط ورباعي ودوبيتي ودرامه منظوم (دربارة سه يار دبستاني:حسن صباح،عمر خيام ونظام الملك) كه تركيبي است از قطعات دراوزان وقوافي متنوع ومختلف. در پايان كليات او مجموعه اي از قطعات ادبي منثور او،كه بيشتر نامه‌هاي وي است،بچاپ رسيده واز نظر مطالعه در نثر فارسي معاصر در افغانستان قابل توجه است. در پايان همة اينها رساله اي است به نثر با عنوان «محاكمه در باب خان آرزو وصهبائي » كه رساله اي است شيرين وخوا ندني ونمايندة ذوق انتقادي وشم بلاغي و نكته يابي‌هاي خاص قاري عبدالله.
شايد براي بعضي از خوانندگان يا دآوري اين نكته لازم باشد كه بدانند،سراج الدين علي خان آرزو كه يكي از گويندگان بزرگ وتذكره نويسان برجسته قرن دوا زدهم هند است،رساله اي نوشته در نقد اشعار حزين لاهيجي،كه نگارنده آن رساله را در كتاب حزين لاهيجي نقل كرده است وبعد از شاعر واديبي ديگر با نام صهبائي برخاسته وآن نقدها ونكته يابي‌هاي «آرزو» را در مورد ديوان حزين پا سخ گفته است وردكرده،قاري عبدالله در اين رساله به داوري درباره اين كه منتقد كه يكي مخالف حزين وخرده گير كار ا وست وديگري مدافع او،پرداخته وازمجموع سخنان اين سه تن بسيار نكته‌ها در باب نقد اد بي در زبان فارسي مي‌توان دريافت كه براي نمونه آوردن يك بيت حزين با انتقادي كه آرزو كرده وپاسخي كه صهبائي نوشته وآنگاه داوري واظهار نظري كه قاري عبدالله در ميان آن دو كرده،شايد بجا ومناسب با شد: حزين گفته است: در برگريز دي سخنم تازه وتر است چون خامه خرمم ز نم جويبار خويش وآرزو در نقد او گفته: «دي را با سخن هيچ نسبتي نيست ونيز درمرسوم دي نم جويها خشك نمي‌شود وبرگريز درختان در آن ايام به سبب خشكي هوا نيست چرا كه درين موسم برف مي‌بارد ورطوبت در زمين بسيار مي‌باشد». صهبا در پاسخ آرزو،اعتراض وي را چنين جواب مي‌دهد كه:«رواني جوب منسوب به بهار است نه به خزان چه باريدن در آن ايام نيز باشد. قطع نظر از اين كثرت آب درين موسم براي درختان چه كار مي‌كند،چه موسم نشو ونما نيست. پس مطلب شعر آ نست كه در بر گريز ماه دي،با آنكه پژمردگي برگ وگل است،سخنم تازه است ومانند خامه،از نم جويبار خويش،خرمم. چه آب جوي براي من كافي است،بخلاف نهاله كه در وقت دي،آب جويبار در حق اينها هيچ فايده ندهد. شايد خان آرزو از لفظ«خويش» گمان كرده كه مفاد شعر چنين خواهد بود كه اگرچه در دي جوي‌ها خشك مي‌شوند ودر اثر خشكي زمين برگ وگل پژمرده مي‌گردد،ليكن جويبار من سيراب وباعث تازگي گلهاي من است،لهذا گفته اند كه در آن وقت هم جوي خشك نمي‌شود.»
قاري عبدالله،بعنوان داوري ميان اين دو خصم ادبي،چنين اظهار كرده است: «منتقد حق دا رد كه گويد دي را با سخن هيچ نسبت نيست ودر موسم دي جوي خشك نمي‌شود چه از عبارت اين بيت چنين مفاد برمي‌آيد. پس اطاله ايكه جناب صهبائي در اينجا به خرج دا ده اند نمي‌تواند كه رفع اين وهم كند، بواسطه همين اطاله در سخن دي را كه اولين ماه زمستان است خزانه گفته است با آنكه خامه از نم جويبار خويش خرمي حسي وظاهري ندارد،گرچه آلت اظهار خرمي طبع نويسنده اش مي‌توان گفت. خلاصه مضمون بيت شيخ «حزين» چنين تعبيري مي‌خواهد: در برگزير دي، سخنم تازه وتر است من خرمم ز طبع هميشه بهار خويش وچنين است نوع نقدها وداوريهاي اين سه تن درباره شعر حزين كه از نظر تاريخ نقد ادبي در زبان پارسي تاآنجا كه اطلاع داريم دقيقترين نقد است وپيش از اين‌ها انتقادهاي تذكره نويسان وشاعران از حدود چند كلمه تجاوز نمي‌كرده است . قاري عبدالله گذشته از كليات او كه شامل اين آثار كه ياد كرديم مي‌باشد،تأليفاتي در زمينه‌هاي كتب درسي در افغانستان دارد كه بررسي ونقد آ نها خود تفصيل ديگري مي‌طلبد واز مجال اين گفتار بيرون است. اثر مهمي كه بيرون از قلمرو شعر از وي بجاي مانده ترجمه اي است كه از فصوص الحكم محي الدين ابن عربي،فيلسوف وعارف بزرگ اسلامي،بفارسي كرده وهنوز بچاپ نرسيده است وچون اين متن عارفانه از دشوارترين متن‌هاي فلسفي وعرفاني در اسلام بشمار ميرود،شايد به علت اصطلاحات وپيچيدگيهاي خاص كه در زبان محي الدين هست بتوان آن را مشكل ترين كتاب در اين زمينه‌ها دانست. از آنجا كه اين كتاب هنوز چاپ ومنتشر نشده از چند وچون آن آگاهي درستي نداريم وداوري دربارة آن را بايد بفرصتهاي بعد ي گذاريم. بطور كلي مي‌توان گفت كه اگر قاري در ترجمة اين متن مهم عرفاني توفيق يافته باشد يكي از دشوارترين كارها را در زمينه ترجمه آثار عرفان بزبان پارسي انجام داده است زيرا كمتر كسي توانسته است چنين جرأت از خود نشان دهد ونيكلسون آن خاورشناس معروف انگليسي كه در كار شناخت تصوف اسلامي يكي از برجسته ترين محققان اين قرن است،هنگامي كه قصد چنين كاري داشته متوجه شده است كه ترجمه فصوص الحكم از جمله كارهاي محال است وخود اين كار را رها كرده است آثار ديگري نيز در زمينه‌هاي مختلف تاريخ وجغرافيه وادب از وي باقي است كه در مقدمه كليات او ياد شده است . قاري عبدالله فرزند حافظ قطب الدين در سال 1288 هجري در كابل متولد شد ودر 1322 شمسي بسن هفتاد وپنج سالگي زند گي را در همان شهر بدرود گفت. جد او نيز از فاضلان ودا نشمندان برجسته زمان خود بوده است. قاري عبدالله در كابل تحصيلات خود را در زمينه‌هاي ادب عرب وفقه وحكمت وكلام آغاز كرد ودر بيست سالگي از فاضلان به نام وشناخته كابل بود كه اميران وحاكمان روز خواستار صحبت وفيض د يدار او بودند. ومدتي بعنوان مربي شاهزا دگان ونديم اميران زند گي كرد وبعد در اولين سال تأسيس «مكتب حبيبه» كه نخستين مدرسه بشيوه جد يد در كابل بود او را بعنوان معلم انتخاب كردند واو مدت چهل سال در كار تعليم وتربيه، وقت خود را صرف كرد ودر همين ضمن به كار تأليف در دارالتاليف وزارت معارف افغانستان پرداخت ويك رشته كتابها در زمينه‌هاي مختلف براي دانش آموزان فراهم آورد. در 1313 بمقام ملك الشعرائي رسيد. قاري عبدالله مسافرتها ئي به هند وحجاز نيز كرد وسفرنامه حُّجي نيز نوشته كه موجود است. فضلا واهل ادب افغانستان قاري عبدالله را يكي از بزرگترين شاعراني مي‌دانند كه در دو قرن اخير در افغانستان ظهور كرده وحتي او را در اسلوب متأخران برجسته ترين شاعر ونمونه والاي اين شيوه شاعري مي‌دانند. آنچه مسلم است اين است كه وي در شيوه هندي يكي از غزلسرايان برجسته افغانستان است. از غزلهاي او كه بگذريم قصايدش مهمترين بخش كليات او را تشكيل مي‌دهد كه سبكي معتدل تر دارد وچندان هندي وپيچيده نيست اما گيرائي غزلهاي او را ندارد وبيشتر مضامين آن مدح است ومرثيه واخلاق وزهديات رايج در شعر قديم فارسي ودر ديوان او هجوسرايي به هيچ وجه ديده نمي‌شود. غزلهاي او مانند تمام شاعران سبك هندي وبخصوص آنها كه به بيدل نظر داشته ا ند يكدست وهموار نيست. در كنار ابيات خوب وگاه برجسته ابيات سست وضعيف هم مي‌توان يافت از اين روي براي آنكه خواننده باشعر او آشنائي بيشتري حاصل كند برگزيده اي از سر فرصت وبا فراغت بايد فراهم آيد.
اي ازچمن حس تويك غنچه دهانها چون سبزه به گلزارثناي توزبانها اي ازچمن حس تويك غنچه دهانها چون سبزه به گلزارثناي توزبانها ازچشمه الطاف توجاري است هميشه درجوي شرايين بدن،آب روانها صنع توچه قدرت اثري كردكه بسته‌ست شيرازه اوراق وجودازرگ جانها.
-افغا نستان درمسيرتاريخ نوشته مورخ بزرگ ميرغلام محمد غبا رچاب دوم . -افغا نستان درپنج قرن اخيرنوشته مورخ دانا ميرمحمد صديق فرهنگ . -مجله هنرنشريه اتحاديه هنرمندا ن کلکسيون سال 1364. -ماخذ: کتاب مشاهيرافغانستا ن نوشته استاد صباح چاب موسسه ميتروپرنتر، سا ل 2001
February 13th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان